ارشاارشا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ارشا پسری قند عسلی

یک روز خوب در BRIGHTON

امروز رفتیم  BRIGHTON که یک شهر ساحلی خیلی قشنگ بود رفتیم که ارشا هم بری آکواریوم رو ببینه هم اینکه بره لب ساحل آب بازی کنه یا حتی اگر هوا مناسب بود بره شنا کنه توی دریا اول از آکواریوم شروع کردیم وقتی رسیدیم که خیلی قشنگ بود ولی آقا ارشا اول دست کرده بود توی جیبش و آروم آروم راه می رفت هی می گفتم مامانی جون عجله داریم اصلا حرف گوش نمی کردی اینم عکست که اینجاست.    وقتی هم که رفتیم خرچنگ و ستاره دریایی و گرفتی دستت داشتی خفه شون می کردی هی می گفتم مامانی جون بسه می گفتی نه بازم بگیرم یه جا هم رفته بودی سراغ سفره ماهی و هی می زدی توی سرش وقتی رفتیم سوار قایق شدیم که کف قایق از شیشه بود و کوسه و لاک پشت های بزرگ رو از اونج...
14 مرداد 1392

حرف های مامانی کتی با گل پسرش

ارشای گلم پسرک دوست داشتنی و امید زندگیم امروز وقتی دوباره نشستم که وبلاگت رو ببینم متوجه شدیم که مدتی طولانی است که برات هیچی ننوشتم از روزهای قشنگی که با تو دارم از شیرین زبونیات و از خاطرات خوشی که در کنارت دارم خیلی ناراحت شدم احساس کردم که این حق رو داری که بدونی وقتی کوچولو بودی چه روزایی داشتی و شاید هم این وبلاگ برات انگیزه ای بشه که فارسی نوشتن و خواندن رو زود یاد بگیری به خودم و خودت قول دادم که خیلی زود وبلاگت رو به روز کنم و خاطرات شیرین با تو بودن و بزرگ شدنت رو حتما دوباره برات بنویسم. به اندازه تمام دنیا دوست دارم مامانی جون   پس دیگه الان باید بگی هووورررررررررراااا من دوباره اومدددددممممممم    کتای...
9 مرداد 1392
1